مملی جیجل

درد دل مادرانه

درست یکسال پیش بود آخرای ماه رمضون ،همش فکر میکردم وقتی پسرم به دنیا میاد چه شکلیه ،شبیه من یا سجاد،وقتی بغلش کنم چه حسی داره،وقتی تو چشای نازش نگاه کنم چی میبینم تصویر خودمو،وقتی صداش میکنم و وقتی صدام کنه،چه حسی بهم دست میده،اصلا بچم سلامته؟ نکنه اتفاق پارسال دوباره تکرار بشه،اگه اینطوری بشه حتما من میمیرم. محمد عرفان برای من یه شروع دوباره بود ،از همون روز اول که فهمیدم یه زندگی داره توی دلم شکل میگیره یه امید دوباره توی وجودم پیدا شد.تمام 9ماه بارداری رو با استرس و ترس پشت سر گذاشتم ،نذری نموند که نکرده باشم،مرتب قرآن میخوندم و دعا میکردمو به آرامش میرسیدم ،هروقت دکترم ازم میپرسید اوضاع چطوره ،میگفتم میترسم،اون هم میگفت قرآن بخون.من هم ب...
22 شهريور 1390

خاطرات جیجلی

مملی جونم اول بوسسسسسسسسسس،چند روز دیگه تفلدته و من حسابی تو فکرم که چی درست کنم و کی رو دعوت کنم البته مهمونهای اصل کاری دعوت شدن، راستی ما 6/7/ رفتیم توی خونه(/6+ج8//666666666666666666+-این شیرین کاری مملی از میز آویزونه )جدیدمون ، دقیقا روز سومین سالگرد ملوسی من و بابایی همسایمون یه دخمل داره حدود5ساله اسمش یلداس میخوام دعوتش کنم   راستی میخوام از شیرین کاریهای جدیدت بگم اول از همه بازی کلاغ پر که الهی مامان فدای اون انگشت نازت بره ،وقتی نانا یا یه چیزی میخوری که بهت حال بده میگی بههههههههه، از قسمت زیر میز کامپیوتر هی میری این ور و اونور. (+++++++++++66 این یه شیرین کاری دیگس)وقتی یه چیزی بخوای و من بگم نمیشه ازم فاصله م...
16 شهريور 1390

روزگار مامان مملییییییییییییی...

سلام دوستای گلم دلم برای همه دوستای نی نیم و ماماناشون تنگ شده بود آخه خیلی سرم شلوغ بود میدونیییییید ما داریم اسباب کشی میکنیم خونه خودمون ،من هم تا فرصت پیدا میکنم شروع میکنم به جمع و جور کردن وسایلمون آخه عرفان وقتی بیداره نمیذاره من کاری بکنم فقط باید در اختیار خودش باشم و باهاش بازی کنم برای همین وقت نمیکردم بیام اینجا،الان هم مثلا نشسته توی بغلم فقط یکی از دستاش در اختیارمه... ...
5 شهريور 1390

مملی و آرایشگاه.

چند روز پیش مملی رو بردم با خودم بردم آرایشگاه، خانم آرایشگر گفت چرا موهاش اینقدر بلنده،چشماش اذیت میشن بده براش یکم کوتاه کنم ،بهش گفتم نمیذاره،تکون میخوره گفت من بلدم من هم ...شدم گفتم باش ،چشمتون روز بد نبینه چتریا محمد عرفان مثلث شدوقتی اومدم خونه تا دلتون بخواد ...خوردم ...
26 مرداد 1390

مملی ییییییییییهو تب کرده...

جیییییجل مامانششششششششششش دیروز صبح بود که بابایی متوجه شد تب داری من هم فکر کردم به خاطر مرواریدهاته آخه الان 7تا شون دراومدن و هشتمی داره تلاش میکنه که بیاد ولی دیشب حدود ساعت 3 صبح بود که دیدم تن نازت آتیش شده،حسابی داغ داغ بودی خیلی ترسیدم رفتم مامان جون رو بیدار کردم که ببریمت بیمارستان ولی مامان جون گفت یکم صبر کنیم آخه بهت قطره دادیم ،بعد از چند دقیقه بهتر شدی ولی باز هم تب داشتی خلاصه بعد از کلی ناله کردن خوابیدی من هم نزدیک صبح که خیالم از بابت تو راحت شد خوابیدم الان هم دوباره خوابیدی، آخرش متوجه نشدم چرا تب کردی آخه دندون اون هم هشتمی که... ...
23 مرداد 1390

مملی و ماشین بازی

مملی جوووووووونم چند وقتیه که ما یعنی مامانی وبابایی متوجه شدیم که تو عاشق ماشین بازی هستی آخه وقتی سوار ماشین خودمون میشی میچسبی به دنده و هیچ جوری نمیتونیم ازش جدات کنیم ،چند روز پیش هم که سوار ماشین بابا جون شدیم فرمون رو با اون دست ناز و چوچولوت گرفتی و از خوشحالی بالاو پایین میپریدی و جیغ میزدی آخرش هم که خواستیم فرمون رو ازت بگیریم اینقدر مقاومت کردی که دهنت خورد به فرمون و های های گریه کردی چند روز هم میشه که از بین اسباب بازیهات بیشتر میری سمت ماشین هات و بقیه رو زیاد تحویل میگیری ،الهی فدای روحیه مردونه نو ظهورت بره مامانننننن     ...
22 مرداد 1390

بدون عنوان

جیجل مامان بالاخره خوابیدی که من بتونم بعد از چند روز یه پست بدم توی وبت آخه ماشالا همش در حال بازیهای عجیب و غریب هستی مثلا شروع میکنی به ذوق کردن البته علکی و خودتو پرت میکنی عقب حالا اگه رسیدیم که خدا رو شکر اگه نه با کله میخوری زمین جلب اینجاست که گریه نمیکنی و به کارت ادامه میدی حسابی هم عاشق آهنگ و سر وصدا هستی وقتی آهنگ ناهار رو برات میذارم با گوشیم، اصرار میکنی (البته با گریه  الکی) که گوشی دستت باشه ، بعد با ذوق زیاد گوشی رو میکوبی زمین (البته انگار قلبمو میکوبی زمین آخه گوشیم یکم گرونه )هر چی هم میدوم دنبالت که بگیرم فرار میکنی و گوشی رو نمیدی.راستی نگفته بودم چند وقته که چهاردستوپا رفتنت عوض شده همه اسمت رو گذاشتن اسپایدرمن...
17 مرداد 1390

اولین سفر محمد عرفان

سلام دوستای گل مملی و مامانش چند روزی که نبودیم خیلی دلمون برای همه تنگ شد،آخه ما رفته بودیم مسافرت البته ییییییهو پیش اومد خیلی خوب بود جای همه خالی.ولی مملی حسابی بد اخلاقی کرد و بهونه گرفت من هم که رفته بودم برا خرید ، حدس بزنید چه شکلی شده بودم از یه طرف مملی گریون بغلم بود از طرف دیگه داشتم خرید میکردم خلاصه وقتی برگشتیم خونه مملی دیدنی بود، خوشحال خوشحال ...
10 مرداد 1390

ساعات اولیه 11 ماهگی جیجل...

مملی جونم دیشب 10 ماهگیت پر شد همزمان با شب عید نیمه شعبان ،سال گذشته همین موقع هنوز تو توی دل مامانی بودی من برای سلامتی تو نذر کردم سالهای بعد شله زرد درست کنم ،آخه خودم خیلی دوست دارم دیشب هم طبق قرار شله زرد رو درست کردم و امروز بین همسایه ها و فامیل پخشش  کردیم دیشب ساعت 1 بود که هوس بازی کردن کردی ،من هم بردمت توی اتاق خواب وشروع کردی به بازی کردن و من هم هاج و واج نگات میکردم آخه همش بازیهای عجیب وغریب میکردی از تخت بالا رفتی اون هم سریع و بدون هیج مشکلی،میخواستی از در هم بالا بری ولی وقتی دیدی که نمیشه با دستت محکم میکوبیدی روی در گیر داده بودی به کتاب مفاتیح و میخواستی حتما از روی میز بندازیش پایین ،هیچ طوری هم فراموشش نمیکردی،...
29 تير 1390
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به مملی جیجل می باشد