درد دل مادرانه
درست یکسال پیش بود آخرای ماه رمضون ،همش فکر میکردم وقتی پسرم به دنیا میاد چه شکلیه ،شبیه من یا سجاد،وقتی بغلش کنم چه حسی داره،وقتی تو چشای نازش نگاه کنم چی میبینم تصویر خودمو،وقتی صداش میکنم و وقتی صدام کنه،چه حسی بهم دست میده،اصلا بچم سلامته؟ نکنه اتفاق پارسال دوباره تکرار بشه،اگه اینطوری بشه حتما من میمیرم. محمد عرفان برای من یه شروع دوباره بود ،از همون روز اول که فهمیدم یه زندگی داره توی دلم شکل میگیره یه امید دوباره توی وجودم پیدا شد.تمام 9ماه بارداری رو با استرس و ترس پشت سر گذاشتم ،نذری نموند که نکرده باشم،مرتب قرآن میخوندم و دعا میکردمو به آرامش میرسیدم ،هروقت دکترم ازم میپرسید اوضاع چطوره ،میگفتم میترسم،اون هم میگفت قرآن بخون.من هم به خاطر اینکه دستور استراحت مطلق داشتم از کارم اومدم بیرون و خونه نشین شدم. خلاصه تموم دوران بارداریم با استرس و یاد یه خاطره بد از بچه اولم گذشت،قبل از محمد عرفان ،ما صاحب یه دختر ناز شدیم ولی فقط 4 روز ،بعدش به خاطر یه مشکل که تا الان نمیدونیم چی بود،البته خود دکترا هم متوجه علتش نشدن و گفتن از هر 100 تا بچه یکی اینطوری میشه،البته بیشتر به این مورد که توی35هفتگی بدنیا اومد ربطش دادن،فوت کرد. خلاصه من بودم و یه دنیا غم که رو سرم انباشته بود و تو این ناامیدی خدا محمد عرفان رو بهمون داد. حالا خودتون میتونید تصور کنید که مملی برای ما فقط یه بچه نیست یه شروع دوبارس.