مملی جیجل

مملی جیغ جیغو شده

سلام پسمل گلم چند روزی میشه که برات چیزی ننوشتم ،فقط میایم با هم دیگه یه نگاه به وب میندازیم که ببینیم چه خبر و زود میریم آخه تو اصلا دوست نداری یه جا بشینی،همش این ور و اونور میری و دستت به هر چی میرسه میخوای بگیریش و ازش بالا بری البته چند بار کله پا شدی ولی باز هم ادامه میدی ،اگه بخوام بگیرمت شروع میکنی به دست و پا زدن و جیغ کشیدن ولی انصافا صدات حسابی بلند و گیراست راستی دو روز پیش 4تا مروارید دیگه توی لثه بالات دراومدن البته از چند روز پیش چشمک میزدن ولی دو روز پیش کامل دراومدن ،حالا حسابی چیزه میکنی مخصوصا وقتی داری نانا میخوری جزو عادتت شده ... ...
27 تير 1390

ماجرای سفر به استان بوشهر

بعد از چند روز سلام ما یعنی من و باباسجاد و مملی و خونه بابا جون اینا و خونه عمو علی اینا و عمو رضا با هم دیگه رفتیم بوشهر در واقع رفتیم بندر دیلم ،از اهواز تا اونجا حدود 3ساعت و اندی راهه،ما هم که ساعت 5صبح راه افتادیم ساعت 8 رسیدیم البته من که حسابی خسته و خواب آلود بودم به محض اینکه چشمم به خلیج فارس افتاد حالم سر جاش اومد، جاتون خالی خیلی خوب بود مملی رو هم بردیم تو آب نمیدونست تعجب کنه یا بازی خلاصه بعد از کلی خرید وکشت و گذار بعد از ظهر برگشیم حدود ساعت 7 خونه بودیم عکسهاشو هم میذارم که ببینید. ...
11 تير 1390

ماجرای خواب مملی و...

مملی جونم جیجل مامان  وقتی که تازه به دنیا  اومده بودی و چوچولو بودی پیش خودم میخوابیدی ، وقتی که یکم بزرگتر شدی یعنی حدود 3 ماهگی تصمیم گرفتیم که بذاریمت توی تخت خودت اما من اصلا خوابم نمیبرد همش فکر میکردم یه چیزی کم دارم مرتب بلند میشدم و نگات میکردم تا اینکه تصمیم گرفتم دوباره بذارمت پیش خودم اما بعد از چند روز فهمیدم کار خطرناکیه چون بابایی خیلی بد تو خواب تکون تکون میخوره الان چند شب که رو زمین میخوابیم حالا نوبت تو شده که غافلگیرم کنی میدونی چند بار نصف شب تو آشپزخونه پیدات کردم اون هم در حال بازی کردن ، خیلی خطرناک شدی نمیدونم دیگه باید چیکار کنم... ...
2 تير 1390

بالاخره اول گفتی بابا...

مملی جونم از چند ماه پیش من و بابایی باهم دیگه شرط بسته بودیم که تو اول میگی بابا یا مامان بالاخره دیشب بابایی برد و تو اول گفتی بابا البته با راستی این چه حکمتیه که همه بچه ها اول میگن بابا؟؟؟ ...
30 خرداد 1390

مامانی امروز غمگینه

مملی جونم امروز جواب امتحانی که چند روز پیش داده بودم اومد ولی من حد نصاب نمره رو نگرفتم خیلی خیلی ناراحنم البته رفتم توی ذخیره ها ،حالا باید صبر کنم ولی زیاد امیدوار نیستم ...
30 خرداد 1390

10 روز آخر نه ماهگی

مملی جونم امشب وارد ده ماهگی میشی البته توی شناسنامت تاریخ فردا رو نوشتن چون ساعت 11:45 به دنیا اومدی،الاهی مامان فدات بشه دیروز به طور رسمی شروع کردی به دست زدن تند تند وخیلی خوشکل میگم رسمی چون قبلا کم دست میزدی.راستی نگفتم از قهر کردنات قربونت برم وقتی یه چیزی ازم بخوای و دیر متوجه بشم یا مثلا بخوای بغلت کنم و یکم دیر برسم نگام میکنی و ابروهاتو میبری تو هم و جیغ میزنی،عاشق قهر کردنتم مامانی ...
25 خرداد 1390

ماجراهای ایستادن مملی جیجل

از وقتی 2 روز بود وارد 9 ماهگی شده بودی و تازه یاد گرفته بودی که قشنگ روی چهاردستو پا بری شروع کردی به تکیه دادن روی وسایل یا من و سعی میکردی که وایسی الان چند روزه که به محض ایستادن دستاتو ول میکنی و بعضی وقتا که نگیرمت کله پا میشی گلم خیلی عجله داره راه بره ...
14 خرداد 1390
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به مملی جیجل می باشد