مملی جیجل

شیرین کاریهایی مملی

عزیز دلم از وقتی 8ماهگیت تموم شده تقریبا هر روز یه شیرین کاری جدید انجام میدی مثلا وقتی بغل مامان یا بابا باشی هر چیزی که دستت باشه پرت میکنی و میخوای خمت کنیم که خودت برش داری،بعضی وقتها تا 10 مرتبه این کار رو انجام میدی .خیلی از مزه انگشت شصتت خوشت میاد چون هر موقع که بتونی سریع میری سراغ پات و اونو میخوری.چند روزه که با دوتا دستت حرکت بیا بیا رو انجام میدی و بای بای کوچیک کوچیک هم انجام میدی راستی نگفتم که تقریبا تموم فامیل عاشق خنده هاتن و هر جا میریم همه سعی میکنن بخندوننت چون خیلی ملوس و دوست داشتنی میشی یکی دیگه از بازیهات اینه که دو نفر وایسن روبروی هم و تو از بغل یکی بپری تو بغل اون یکی و مرتب این کارو تکرار کنی حساسیت عجیبی هم به د...
13 خرداد 1390

یه اتفاق ناراحت کننده برای عرفان جونم

مملی جونم وقتی خیلی نی نی بودی و اولین واکسنتو زدی ،زیر بغلت یه دونه بزرگ دراومد حسابی از دیدنش ناراحت شدم و خیلی ترسیدم ولی وقتی بردمت پیش آقای دکتر گفت ناراحت نباش خود به خود خوب میشه . الان دو روز که قرمز شده و دردت میکنه ،خیلی ناراحتم نمیدونم چه کار باید بکنم. ...
8 خرداد 1390

ماجرای دندون دراوردن جیجل مامان

جیجلم الان2روز که وارد 9ماهگی شدی اما هنوز از دندونات خبری نیست از وقتی که 3ماهه شدی تا الان مرتب لثه هات درد میگیرن ،اما امروز حسابی بیتابی کردی و اذیت شدی آخرش مجبور شدم بهت قطره بدم که بخوابی ای کاش این روزا دیگه دندونات در بیان که اینقدر اذیت نشی،عمر و زندگی مامان ...
28 ارديبهشت 1390

خاطرات 8 ماهگی جیجل

این روزها مملی کارهای شیرینی انجام میده خیلی خوشکل چهار دستو پا میره البته کامل نمیتونه ولی هر طور شده به جایی که میخواد میرسه، هر وقت هم خسته میشه میشینه یعنی خودش یاد گرفت، وقتی که میشینه دوست دارم حسابی ماچش کنم بس که ناز میشه.
24 ارديبهشت 1390

شبی در رستوران!

عزیز مامان ما یعنی من و بابا و تو امشب رفتیم یه رستورانه خیلی خیلی خوشکل و باکلاس که همون موقعی که غذا رو اوردن برامون تو از اون جیغ! های خوشکلت کشیدی و اون رستورانه زیبا بهمراه من و بابا و مشتریارو روی سرت گذاشتی! ای مامان قربونت بره! ما هم مجبور شدیم غذا رو سفارش دادیم برامون بسته بندی کردن و با خودمون اوردیم خونه، اونجا همه بهمون خندیدن و جالب اینکه گریه هات روبروی رستوران توی ماشین به خنده های بانمکت تبدیل شد... ای مامان قربونت بره..!
30 دی 1389

مملی...

دیروز مملی رو بردم واکسن زدم! جوری که گریه کرد دنیا + بیمارستان رو سرم خراب شد! گلکم دیروز تب کرد و تا خود شب ناله های شیرینی ازش سر میزد؛ امروز بالاخره کمی بهتر شد و یخورده خنده هدیه داد...
27 دی 1389
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به مملی جیجل می باشد