ادامه خاطرات قبلی
خلاصه اینکه اگه خدا بخواد داریم کم کم به روز میشیم میخوام خاطراتی رو که در تاریخ 91/8/16برات نوشتم رو اینجا ثبت کنم(خدا رو شکر شروع کردی به حرف زدن و تقریبا همه چیز میگی ولی چون صدات نازکه و واضح نیست من مترجمتم. حسابی پارک رو دوست داری البته این از قدیم بوده ولی چون زبون دراوردی اون هم دو متر نمیشه هیچ جوری سرت کلاه گذاشت راستی حسابی هم بازیگوش هستی اون هم از نوع خرابکارانه چون هر چیزی که دستت بیا امکان نداره جون سالم به در ببره مثلا وقتی کسی بیاد خونمون که بچه داشته باشه میبریش تو اتاقت و یادش میدی که اسباب بازیها رو بزن به دیوار وقتی که میشکنن حسابی با هم کیییییف میکنید ) خاطرات تاریخ92/4/28 (سلام به امید زندگیم امروز دهم ماه رمض...