صبوری پسرم
سلام زندگیم الان حدود ساعت یک نصف شبه و من دارم ادامه ماجراهای دو سالگیت رو ثبت میکنم که البته تو اولش رفتی که بخوابی ولی الان کنار من نشستی و داری خمیر بازی میکنی خلاصه اینکه دوباره رفتم سراغ دفتر خاطراتت و رسیدیم به ترک نانا.اولین روزی که دیگه نانا نخوردی 29/5/91 بود که من روی نانا چسب زخم زدم و به تو گفتم که نانا عیه البته چون تو خوش اشتها بودی و از هر دو تا میخوردی کار من برای جدا کردن تو سخت بود خلاصه چند روزی از یکی از ناناها شیر میخوردی تا روز 9/6/91 که کاملا از شیر گرفته شدی اوایل خیلی میترسیدم چون تو خیلی وابسته بودی فکر میکردم خداینکرده مریض بشی آخه خیلی خاطرات وحشتناک میشنیدم ولی خدارو شکر بهت جایگزین شیر گاومیش دادم اون هم با شیشه شیر که خیلی دوست داشتی و وقتی میومدی سراغ نانا و میدیدی چسب زخم روشه خودت میگفتی عیه و میرفتی اما من بودم که چشام پر از اشک میشد آخه تو همیشه صبور بودی و هستی و اصلا واسه چیزی دادو بیداد یا اصرار نمیکنی و به خاطر این مردونگیت من همیشه سعی میکنم تو همیشه همه چیز داشته باشی