مملی جیجل

خاطرات جیجلی

مملی جونم اول بوسسسسسسسسسس،چند روز دیگه تفلدته و من حسابی تو فکرم که چی درست کنم و کی رو دعوت کنم البته مهمونهای اصل کاری دعوت شدن، راستی ما 6/7/ رفتیم توی خونه(/6+ج8//666666666666666666+-این شیرین کاری مملی از میز آویزونه )جدیدمون ، دقیقا روز سومین سالگرد ملوسی من و بابایی همسایمون یه دخمل داره حدود5ساله اسمش یلداس میخوام دعوتش کنم   راستی میخوام از شیرین کاریهای جدیدت بگم اول از همه بازی کلاغ پر که الهی مامان فدای اون انگشت نازت بره ،وقتی نانا یا یه چیزی میخوری که بهت حال بده میگی بههههههههه، از قسمت زیر میز کامپیوتر هی میری این ور و اونور. (+++++++++++66 این یه شیرین کاری دیگس)وقتی یه چیزی بخوای و من بگم نمیشه ازم فاصله م...
16 شهريور 1390

روزگار مامان مملییییییییییییی...

سلام دوستای گلم دلم برای همه دوستای نی نیم و ماماناشون تنگ شده بود آخه خیلی سرم شلوغ بود میدونیییییید ما داریم اسباب کشی میکنیم خونه خودمون ،من هم تا فرصت پیدا میکنم شروع میکنم به جمع و جور کردن وسایلمون آخه عرفان وقتی بیداره نمیذاره من کاری بکنم فقط باید در اختیار خودش باشم و باهاش بازی کنم برای همین وقت نمیکردم بیام اینجا،الان هم مثلا نشسته توی بغلم فقط یکی از دستاش در اختیارمه... ...
5 شهريور 1390

مملی و آرایشگاه.

چند روز پیش مملی رو بردم با خودم بردم آرایشگاه، خانم آرایشگر گفت چرا موهاش اینقدر بلنده،چشماش اذیت میشن بده براش یکم کوتاه کنم ،بهش گفتم نمیذاره،تکون میخوره گفت من بلدم من هم ...شدم گفتم باش ،چشمتون روز بد نبینه چتریا محمد عرفان مثلث شدوقتی اومدم خونه تا دلتون بخواد ...خوردم ...
26 مرداد 1390

مملی ییییییییییهو تب کرده...

جیییییجل مامانششششششششششش دیروز صبح بود که بابایی متوجه شد تب داری من هم فکر کردم به خاطر مرواریدهاته آخه الان 7تا شون دراومدن و هشتمی داره تلاش میکنه که بیاد ولی دیشب حدود ساعت 3 صبح بود که دیدم تن نازت آتیش شده،حسابی داغ داغ بودی خیلی ترسیدم رفتم مامان جون رو بیدار کردم که ببریمت بیمارستان ولی مامان جون گفت یکم صبر کنیم آخه بهت قطره دادیم ،بعد از چند دقیقه بهتر شدی ولی باز هم تب داشتی خلاصه بعد از کلی ناله کردن خوابیدی من هم نزدیک صبح که خیالم از بابت تو راحت شد خوابیدم الان هم دوباره خوابیدی، آخرش متوجه نشدم چرا تب کردی آخه دندون اون هم هشتمی که... ...
23 مرداد 1390

مملی و ماشین بازی

مملی جوووووووونم چند وقتیه که ما یعنی مامانی وبابایی متوجه شدیم که تو عاشق ماشین بازی هستی آخه وقتی سوار ماشین خودمون میشی میچسبی به دنده و هیچ جوری نمیتونیم ازش جدات کنیم ،چند روز پیش هم که سوار ماشین بابا جون شدیم فرمون رو با اون دست ناز و چوچولوت گرفتی و از خوشحالی بالاو پایین میپریدی و جیغ میزدی آخرش هم که خواستیم فرمون رو ازت بگیریم اینقدر مقاومت کردی که دهنت خورد به فرمون و های های گریه کردی چند روز هم میشه که از بین اسباب بازیهات بیشتر میری سمت ماشین هات و بقیه رو زیاد تحویل میگیری ،الهی فدای روحیه مردونه نو ظهورت بره مامانننننن     ...
22 مرداد 1390

یه مشورت با دوستهای مامان محمد عرفان...

سلام دوستهای خوبم ،تقریبا یه ماه و اندی دیگه تولد جیجلمه نمیدونم براش کادو چی بگیرم ،به هر حال چند تا فکر بهتر از یکیه،باباش میگه ماشین یا موتور که من میگم براش زوده بلد نیست سوارش بشه،به نظر شما چی بگیرم بهتره؟(پیشاپیش ممنون که کمکم کردید ) ...
17 مرداد 1390

بدون عنوان

جیجل مامان بالاخره خوابیدی که من بتونم بعد از چند روز یه پست بدم توی وبت آخه ماشالا همش در حال بازیهای عجیب و غریب هستی مثلا شروع میکنی به ذوق کردن البته علکی و خودتو پرت میکنی عقب حالا اگه رسیدیم که خدا رو شکر اگه نه با کله میخوری زمین جلب اینجاست که گریه نمیکنی و به کارت ادامه میدی حسابی هم عاشق آهنگ و سر وصدا هستی وقتی آهنگ ناهار رو برات میذارم با گوشیم، اصرار میکنی (البته با گریه  الکی) که گوشی دستت باشه ، بعد با ذوق زیاد گوشی رو میکوبی زمین (البته انگار قلبمو میکوبی زمین آخه گوشیم یکم گرونه )هر چی هم میدوم دنبالت که بگیرم فرار میکنی و گوشی رو نمیدی.راستی نگفته بودم چند وقته که چهاردستوپا رفتنت عوض شده همه اسمت رو گذاشتن اسپایدرمن...
17 مرداد 1390
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به مملی جیجل می باشد