مملی جیجل

ادامه خاطرات قبلی

1392/6/20 1:49
نویسنده : مامانش
426 بازدید
اشتراک گذاری

خلاصه اینکه اگه خدا بخواد داریم کم کم به روز میشیم اوهمیخوام خاطراتی رو که در تاریخ 91/8/16برات نوشتم رو اینجا ثبت کنم(خدا رو شکر شروع کردی به حرف زدن و تقریبا همه چیز میگی ولی چون صدات نازکه و واضح نیست من مترجمتم.چشمک حسابی پارک رو دوست داری البته این از قدیم بوده ولی چون زبون دراوردی اون هم دو متر نمیشه هیچ جوری سرت کلاه گذاشت  عینکراستی حسابی هم بازیگوش هستی اون هم از نوع خرابکارانه چون هر چیزی که دستت بیا امکان نداره جون سالم به در ببره مثلا وقتی کسی بیاد خونمون که بچه داشته باشه میبریش تو اتاقت و یادش میدی که اسباب بازیها رو بزن به دیوار وقتی که میشکنن حسابی با هم کیییییف میکنیدشیطان) خاطرات تاریخ92/4/28 (سلام به امید زندگیم امروز دهم ماه رمضانه و حدود دو ماه دیگه تولدته که منو بابایی تصمیم گرفتیم برات دوچرخه بخریمماچ. تو اینروزا داری ثابت میکنی که واسه خودت حسابی مرد شدی چون تنها میری دستشوییتشویق البته فقط شماره یک و خودتو میشوری البته بعدش باید بلوزت عوض بشه چون اونو هم میشوری البته من اعتراضی نمیکنم چون به هر حال باید از یه جایی شروع کنینیشخند...حسابی زبون دراز از نوع شیرین زبونش شدی طوری که بعد از هر سخنرانیت منو بابایی حسابی ماچت میکنیمقلب...عزیز دلم خیلی دوست داشتنی و خوشکلی مژهدر طول روز بالای سی چهل بار منو میبوسی و به همون اندازه رو سروکله بابایی میپری البته من هم بابت هر بوس تو ده تا بهت پس میدم البته بین خودمون باشه بعضی وقتا بابایی حسودی میکنه و میگه بوسها واسه مامانیه و روی سرو کله پریدن واسه منهبامن حرف نزن

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)

niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به مملی جیجل می باشد