مملی جیجل

پسر باهوش من

حدود دو ماه پیش شروع کردم با عرفان تمرین کلمه و شکل کردن البته بیشتر هدفم این بود که زودتر بتونه کلمات رو ادا کنه که مملی شکل کلمات رو یاد گرفت مثلا وقتی بابا و مامان و آب و ستاره و محمد رو مینویسم روی برگه و میگم کدوم مامان یا باباست دست میذاره روشون،یا کتاب داستان مصور رو براش با شکل میخونم بعد بهش میگم کدوم گربس یا کدوم ددست یا چیزهای دیگه نشونم میده .از یکماه پیش هم مو ،دست،پا،چشم،دهن،زبون رو بلده که کجاست الان داره روی شکم و بینی کار میکنه. ...
9 بهمن 1390

این روزهای مملی...

از اونجایی که مدت زیادیه برا جیجلم خاطراتشو ننوشتم الان میخوام کلللللللی بنویسم این روزا مملی در چه حاله  خوب درگیری منو مملی همچنان ادامه داره البته نه به این شدت  آخه مملی هنوز به حرف نیفتاده من هم هر چقدر تمرین میکنم باهاش فایده نداره البته احساس میکنم یه چیزهایی بلده اما رو نمیکنه مثلا وقتی حواسش نیست بین بازیش که آواز میخونه یه چیزهایی میگه مثلا آب،بده ولی بعدش هر چی میزنم تو سر خودم دوباره نمیگه فقط نگام میکنه و میخنده و اینکه عرفان حسابی نترس و شجاعه از هیچ چیز نمیترسه تقریبا هر روز که میبریمش بیرون دنبال گربه میگرده من و باباش هم بعضی وقتا به یه جایی میرسیم که میدویم دنبال گربه که آقا خوشش بیاد و بخنده اون هم جلوی ملت از مر...
9 بهمن 1390

امروز مامان و بابا تو کففففف اند

امروز مملی و باباش داشتن بازی میکردن (میدویدن دنبال همدیگه) و موهای مملی هی میرفت تو چشمش و اذیتش میکرد من به باباش گفتم سجاد موهای پسرم بلند شده ،اون هم گفت خیلی هم قشنگه، بعد یییهو مملی اومد روبروی باباش و موهاشو گرفت تو دستش و گفت هووووو. من و باباش از تعجب شاخ دراوردیم که این بچه از کجا فهمید ما چی میگیم متوجه شده بودم که خیلی چیزا متوجه میشه اما این یکی خیلی جالب بود. باید از این به بعد خیییلی مواظب حرف زدنمون باشیم جولوی این جوجه پونزده ماهه         ...
21 آذر 1390

مملی داره سعی میکنه که...

جیجل مامان سلام الان چند روزی میشه که دارم باهات تمرین میکنم که حرف بزنی البته میدونم که این ذاتیه و من دارم سرم خودمو گرم میکنم البته خداییش از وقتی بهت گیییر دادم چند تا کلمه گفتی مثل حموم  هام(غذا)    نانا و اینکه الان یکماه میشه که من به آرزوم رسیدم و تو قشنگ میگی ماما. نمیدونی وقتی میگی ماما هام(ماما گشنمه)دلم برات اینقدر ضعف میکنه که اول حسابی میبوسمت بعد بهت غذا یا نانا میدم ،دست خودم نیست آخه دییییووووونت شدم ...
21 آذر 1390

ماجرااااااهااااای مملیییی...

مملی جونم سلام ببخشید که چند وقته برات چیزی ننوشتم آخه ... بیخیال ایشالا حل میشه الان نشستیم پای سیستم عمو رضا آخه عمو خوابه،اینترنت هم فراوووووون یه اتفاق بد دو شب پیش برات افتاد که خیلیییی غصه خوردم خودت هم خیلی درد کشیدی وقتی رفته بودیم پارک و حسابی بازی کردی و خندیدی و شام خوردیم ،بلند شدیم که برگردیم خونه طبق معمول تو جلوتر از ما دویدی و یهوووو خوردی زمین البته افتادی روی سمت چپت و چون زمین هم ریگ و شن بود شروع کردی به گریه های شدید ،هر کاری کردیم آروم نشدی وقتی رسیدیم خونه و دیدیم هنوز گریه هات تموم نشده راستش خیلی ترسیدیم تاحالا اینجوری گریه نکرده بودی برای همین رفتیم خونه باباجون وقتی دیدن اصلا آروم نمیشی و وقتی میگیرنت بدتر میشی ت...
20 آذر 1390
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به مملی جیجل می باشد