ماجرااااااهااااای مملیییی...
مملی جونم سلام ببخشید که چند وقته برات چیزی ننوشتم آخه ... بیخیال ایشالا حل میشه الان نشستیم پای سیستم عمو رضا آخه عمو خوابه،اینترنت هم فراوووووونیه اتفاق بد دو شب پیش برات افتاد که خیلیییی غصه خوردم خودت هم خیلی درد کشیدی وقتی رفته بودیم پارک و حسابی بازی کردی و خندیدی و شام خوردیم ،بلند شدیم که برگردیم خونه طبق معمول تو جلوتر از ما دویدی و یهوووو خوردی زمین البته افتادی روی سمت چپت و چون زمین هم ریگ و شن بود شروع کردی به گریه های شدید ،هر کاری کردیم آروم نشدی وقتی رسیدیم خونه و دیدیم هنوز گریه هات تموم نشده راستش خیلی ترسیدیم تاحالا اینجوری گریه نکرده بودی برای همین رفتیم خونه باباجون وقتی دیدن اصلا آروم نمیشی و وقتی میگیرنت بدتر میشی تصمیم گرفتیم بریم بیمارستان که پشیمون شدیم آخه اونا بدتر اذییتت میکردن برای همین دیروز رفتیم مطب یه متخصص ارتوپدی و از دست و شونت عکس گرفتن که خدا رو شکر فقط کوفتگی بودهمون روزی که تو افتادی ،رفته بودیم یه مهمونی تو هم تا تونستی ادا دراوردی و خودت رو لوس کردی و به چشم همه اومدی هر کسی که ماجرا رو شنید گفت به خیر گذشت ولی چه کار کنم نی نی من خیلی نازه