مملی جیجل

مملی ییییییییییهو تب کرده...

جیییییجل مامانششششششششششش دیروز صبح بود که بابایی متوجه شد تب داری من هم فکر کردم به خاطر مرواریدهاته آخه الان 7تا شون دراومدن و هشتمی داره تلاش میکنه که بیاد ولی دیشب حدود ساعت 3 صبح بود که دیدم تن نازت آتیش شده،حسابی داغ داغ بودی خیلی ترسیدم رفتم مامان جون رو بیدار کردم که ببریمت بیمارستان ولی مامان جون گفت یکم صبر کنیم آخه بهت قطره دادیم ،بعد از چند دقیقه بهتر شدی ولی باز هم تب داشتی خلاصه بعد از کلی ناله کردن خوابیدی من هم نزدیک صبح که خیالم از بابت تو راحت شد خوابیدم الان هم دوباره خوابیدی، آخرش متوجه نشدم چرا تب کردی آخه دندون اون هم هشتمی که... ...
23 مرداد 1390

مملی و ماشین بازی

مملی جوووووووونم چند وقتیه که ما یعنی مامانی وبابایی متوجه شدیم که تو عاشق ماشین بازی هستی آخه وقتی سوار ماشین خودمون میشی میچسبی به دنده و هیچ جوری نمیتونیم ازش جدات کنیم ،چند روز پیش هم که سوار ماشین بابا جون شدیم فرمون رو با اون دست ناز و چوچولوت گرفتی و از خوشحالی بالاو پایین میپریدی و جیغ میزدی آخرش هم که خواستیم فرمون رو ازت بگیریم اینقدر مقاومت کردی که دهنت خورد به فرمون و های های گریه کردی چند روز هم میشه که از بین اسباب بازیهات بیشتر میری سمت ماشین هات و بقیه رو زیاد تحویل میگیری ،الهی فدای روحیه مردونه نو ظهورت بره مامانننننن     ...
22 مرداد 1390

یه مشورت با دوستهای مامان محمد عرفان...

سلام دوستهای خوبم ،تقریبا یه ماه و اندی دیگه تولد جیجلمه نمیدونم براش کادو چی بگیرم ،به هر حال چند تا فکر بهتر از یکیه،باباش میگه ماشین یا موتور که من میگم براش زوده بلد نیست سوارش بشه،به نظر شما چی بگیرم بهتره؟(پیشاپیش ممنون که کمکم کردید ) ...
17 مرداد 1390

بدون عنوان

جیجل مامان بالاخره خوابیدی که من بتونم بعد از چند روز یه پست بدم توی وبت آخه ماشالا همش در حال بازیهای عجیب و غریب هستی مثلا شروع میکنی به ذوق کردن البته علکی و خودتو پرت میکنی عقب حالا اگه رسیدیم که خدا رو شکر اگه نه با کله میخوری زمین جلب اینجاست که گریه نمیکنی و به کارت ادامه میدی حسابی هم عاشق آهنگ و سر وصدا هستی وقتی آهنگ ناهار رو برات میذارم با گوشیم، اصرار میکنی (البته با گریه  الکی) که گوشی دستت باشه ، بعد با ذوق زیاد گوشی رو میکوبی زمین (البته انگار قلبمو میکوبی زمین آخه گوشیم یکم گرونه )هر چی هم میدوم دنبالت که بگیرم فرار میکنی و گوشی رو نمیدی.راستی نگفته بودم چند وقته که چهاردستوپا رفتنت عوض شده همه اسمت رو گذاشتن اسپایدرمن...
17 مرداد 1390

اولین سفر محمد عرفان

سلام دوستای گل مملی و مامانش چند روزی که نبودیم خیلی دلمون برای همه تنگ شد،آخه ما رفته بودیم مسافرت البته ییییییهو پیش اومد خیلی خوب بود جای همه خالی.ولی مملی حسابی بد اخلاقی کرد و بهونه گرفت من هم که رفته بودم برا خرید ، حدس بزنید چه شکلی شده بودم از یه طرف مملی گریون بغلم بود از طرف دیگه داشتم خرید میکردم خلاصه وقتی برگشتیم خونه مملی دیدنی بود، خوشحال خوشحال ...
10 مرداد 1390

ساعات اولیه 11 ماهگی جیجل...

مملی جونم دیشب 10 ماهگیت پر شد همزمان با شب عید نیمه شعبان ،سال گذشته همین موقع هنوز تو توی دل مامانی بودی من برای سلامتی تو نذر کردم سالهای بعد شله زرد درست کنم ،آخه خودم خیلی دوست دارم دیشب هم طبق قرار شله زرد رو درست کردم و امروز بین همسایه ها و فامیل پخشش  کردیم دیشب ساعت 1 بود که هوس بازی کردن کردی ،من هم بردمت توی اتاق خواب وشروع کردی به بازی کردن و من هم هاج و واج نگات میکردم آخه همش بازیهای عجیب وغریب میکردی از تخت بالا رفتی اون هم سریع و بدون هیج مشکلی،میخواستی از در هم بالا بری ولی وقتی دیدی که نمیشه با دستت محکم میکوبیدی روی در گیر داده بودی به کتاب مفاتیح و میخواستی حتما از روی میز بندازیش پایین ،هیچ طوری هم فراموشش نمیکردی،...
29 تير 1390
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به مملی جیجل می باشد