ماجرای خواب مملی و...
مملی جونم جیجل مامان وقتی که تازه به دنیا اومده بودی و چوچولو بودی پیش خودم میخوابیدی ، وقتی که یکم بزرگتر شدی یعنی حدود 3 ماهگی تصمیم گرفتیم که بذاریمت توی تخت خودت اما من اصلا خوابم نمیبرد همش فکر میکردم یه چیزی کم دارم مرتب بلند میشدم و نگات میکردم تا اینکه تصمیم گرفتم دوباره بذارمت پیش خودم اما بعد از چند روز فهمیدم کار خطرناکیه چون بابایی خیلی بد تو خواب تکون تکون میخورهالان چند شب که رو زمین میخوابیم حالا نوبت تو شده که غافلگیرم کنیمیدونی چند بار نصف شب تو آشپزخونه پیدات کردم اون هم در حال بازی کردن ، خیلی خطرناک شدی نمیدونم دیگه باید چیکار کنم...
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی